کد خبر: 174479                      تاريخ انتشار: 1402/07/09 - 20:01
رواج خودکشی جوانان در ساختمان‌های مسکن مهر!
 
جیغی محو و گُم میان هوا و زمین. صدایی خفه برای اعتراض به نداشته‌ها و نفسی که برای همیشه بند می‌آید: داستان تکراری «کوزو».
 
جیغی محو و گُم میان هوا و زمین. صدایی خفه برای اعتراض به نداشته‌ها و نفسی که برای همیشه بند می‌آید: داستان تکراری «کوزو».
جیغی محو و گُم میان هوا و زمین. صدایی خفه برای اعتراض به نداشته‌ها و نفسی که برای همیشه بند می‌آید: داستان تکراری «کوزو»؛ کوزو اگرچه نام شرکت ترکیه‌ای سازنده ساختمان‌های مسکن مهر جنوب غرب تهران است اما بخشی از این منطقه حالا به همین نام خوانده می‌شود. داستانی که زمانی در میان اهالی بلوک‌ 22 Bخانه‌به‌خانه می‌پیچید؛ همین دو، سه ماه پیش. اگرچه هرازگاهی این روایت برای تکرار بلوک E37 را انتخاب کرد.
آلت جرم، ساختمان‌های سُرخ و سفیدی‌اند که سر به آسمان برداشته‌اند به قد و اندازه 15 شاید هم 16 طبقه. بهانه‌ها اما فرق دارند؛ یک‌بار فهمیدن بزرگ‌ترین راز زندگی است و زمانی بگو‌ومگویی کوتاه با پدر یا مادر. اما قربانی‌ها اغلب نوجوانند در میانه سنی 13 تا 19 سال.
ساکنان ناخوش‌احوال «کوزو» اعتراض‌شان را از طبقات 10 و 11 و زمانی از طبقات 14 به بالا به نمایش می‌گذارند. عده‌ای تاریکی شب را انتخاب کرده‌اند برای مرگ در سکوت. عده‌ای هم بودند که در میان هیاهوی زندگی جیغ آخرشان بر سر زندگی را از بالای ساختمانی سرخ و سفید کشیده‌اند.
سکانس نخست؛ هانیه الگویی برای هم‌سن و سال‌هایش
همین چند ماه پیش، ساختمان‌های سیمانی B34 «کوزو» سقوط نوجوانی را به تماشا نشستند؛ «هانیه» 16ساله. عقربه‌های ساعت روی 10 شب شاید هم 30: 11 ایستاده بودند؛ ساعتی شوم برای اهالی B34. ماجرا برمی‌گشت به درگیری میان پدر و مادر.
«تو بچه ما نیستی، بچه‌ برادرم بودی آوردمت. اشتباه کردم.» جمله‌ای تلخ و کشنده که «هانیه» را به کام مرگ فرستاد. شوکی بزرگ برای نوجوان 16ساله. اولین واکنش «هانیه» نوشتن از حال بدش تو گروه دوستانش بود.
- دارم دیوانه می‌شوم. من بچه این خانواده نیستم.
آخرین جمله‌ای که دوستانش از «هانیه» شنیدند و صبح با صورت سرد و بی‌روحش روبه‌رو شدند.
و اما مراسم «هانیه»؛ مراسمی که اغلب سیاهپوش‌هایش، نوجوان 13 تا 16ساله بودند. «همه جمعیت نوجوانان یک‌صدا «هانیه»، «هانیه» می‌گفتند. همین ماجرا الگو می‌شود برای بقیه بچه‌ها و همین خیلی خطرناکه.»
سکانس دوم؛ حس سرخوردگی و حقارت نوجوانان
«خودکشی خیلی زیاد بوده، از همون اول که ما اینجاییم.» سه ‌سالی از گرانی مسکن به زیر سقف یکی از خانه‌ها پناه آورده. «مثل موج می‌ماند. پشت ‌سر هم تکرار می‌شود.»
پسرهایش 2 و 4ساله‌اند و هنوز پایشان به کوچه و خیابان باز نشده. «کمی بزرگ‌تر شوند از این محله می‌روم.» در میان واگویه‌های زنان روزی می‌شنود پسری در37 E خودش را از زندگی محروم کرده و چندصباحی بعد خبر قتل نفس دختری خبر قبلی را از رونق می‌اندازد. «هرچندوقت یک‌بار خبری این‌طوری لرزه به اندام‌مان می‌اندازد. یک روز پسر 13ساله‌ای خودش را می‌کشد، یک روز هم این سمت پسری را در A122 پایین می‌اندازند. «در همین مدت 12-10 مورد را شنیده‌ام.» اغلب قتل‌ نفس‌ها نوجوانان را نشانه رفته. «اغلب با خانواده اختلاف دارند. اینستاگرام هم که بلای جان شده. نوجوانان اغلب دچار سرخوردگی و حقارت می‌شوند وقتی زندگی خودشان را با بلاگرها مقایسه می‌کنند.»
سکانس سوم نگفتن از چیزی که از آن رنج می‌برند
«بچه‌ها حلالم کنید.» آخرین جمله «یاشار» در گروه دوستی‌شان. جمله‌ای کوتاه که جدی گرفته نشد تا صبح روز بعد تن بی‌جان «یاشار» اثبات آن باشد. «همان شب خودکشی کرد.»
«یاشار» هیچگاه پشت نیمکت‌های دانشگاه ننشست. وقتی از شهرشان راهی اینجا شدند، سیکل داشت و دنبال کار و کاسبی بود برای منبع درآمد داشتن. «ظرفیت بچه‌های امروزی پایین آمده.»
مدت‌ها بود با خانواده ساکن یکی از خانه‌های E22 بوده؛ زندگی‌ای آرام و یکنواخت که مسیر خودش را می‌رفت. زندگی که در یک عصر ورقش برگشت تا پدر و مادری در سوگ همیشه جوانان‌شان سیاهپوش شوند.
- مامان تشنه‌ام. دارم از تشنگی هلاک می‌شوم.
آخرین مکالمه پسر با مادر. مادر با خیالی آسوده به آشپرخانه می‌رود برای مهیا کردن شربتی خُنک. همسایه‌ها می‌روند دنبال مادر برای رفتن به پیاده‌روی. «مادر در حال هم‌زدن شربت بود و گفت این رو بدهم به پسرم می‌آیم.»
جیغی از ته جان واکنش مادر بود به جای خالی «یاشار».
پسر، نبودن و ادامه ندادن را انتخاب کرده بود؛ تصمیم آخر «یاشار» مرگ بود. «حتی توضیح هم نداده بود از چه چیزی رنج می‌برد.» مساله‌ای که مایه عذاب مادر شده بعد از رفتن پسر.
سکانس چهارم؛ بهانه؛ غُر مادرانه!
بازی جرات، «مُبینا» را به کام مرگ کشاند. مادر با صاحبخانه جروبحث کرده بود یا چه، گوشی به دست شدن «مُبینا» را بهانه کرد برای غُری مادرانه.
کارت شده گوشی دست گرفتن.
چه کار کنم؟ با شما کل‌کل کنم، خوب است؟ انقدر به من گیر نده. خودم را می‌کشم از دستت راحت می‌شوم.
از این جرات‌ها نداری.
7 صبح ضجه‌های مادر و پدری که تازه از سفر برگشته بود تمام محله را پُر کرد. دختر تاب نیاورده بود، برای اثبات جراتش طبقه 11 را انتخاب کرده بود برای پایان دادن به زندگی‌اش. «خانه‌شان همکف بود اما خودش را از طبقه 11 انداخته بود پایین. 14-13سال بیشتر نداشت.»
سکانس پنجم؛ آینده مبهم در غیاب امید
«خودکشی زیاد شده. تو پیج اینستاگرام محله می‌بینم.» 19ساله است و امورات عطاری پدر را در دست گرفته. «علت همه اینها آینده نامعلوم است. امید به آینده نیست. دلخوشی هم که نداریم.» دانشجوی هنر است و به باور خودش نانی از هنر برایش در نمی‌آید. «همیشه این‌طور نیست که با خانواده مشکل داشته باشند. خیلی‌ها بدون اینکه با کسی درگیر شوند دست به این کار می‌زنند.»
گعده‌های دوستانه که می‌گیرند حرف اصلی روی بی‌پولی است، آینده نامشخص و بیکاری که عذابشان می‌دهد. «افسردگی هست اما امیدی هم نیست.» بارها حقیقت زندگی‌شان را با واقعیت زندگی دیگران روی یک کفه ترازو گذاشته‌اند و ناامید شده‌اند. «بودند آدم‌هایی که خودکشی‌های ناموفق داشتند.»
سکانس آخر؛ عشق‌های ممنوعه که به مرگ ختم می‌شوند
عشق ممنوعه «یاسر» را به خط پایان رساند. 20 و چند ساله بود و یک دل نه، هزار دل به دخترکی بسته بود. عاشق شده بود و می‌خواست طعم زندگی مشترک را بچشد. ازدواجی که به‌زعم خانواده ممنوعه بود. «یاسر» یکسالی دندان سر جگر گذاشت برای جلب رضایت خانواده. اما مادر یک‌ کلام پای حرفش ایستاده بود؛ این دختر به درد ما نمی‌خورد.
آخرین جروبحث مادر و پسر دوباره از سر گرفته می‌شود؛ در میانه مهیا شدن خانه برای نوروز، گفت‌وگوی پسر و مادر دوباره به پاسخ منفی مادر منتهی می‌شود و مادر به قهر از خانه بیرون می‌زند. تماس کوتاه پسر.
حرف آخرت همین بود؟
آره. دیگه حرفی باقی نمی‌مونه.
خودمو می‌کشم تا از این لجبازی‌هات راحت شم.
چند دقیقه بعد صدای پسر از آخرین طبقه به گوش می‌رسد که مادرش را صدا می‌زند. «مامان ببین مرده و حرفش.»
فریاد مادر گوش محله را کر می‌کند. «دیوانه نشو. این چه کاری است. باهم حرف می‌زنیم.» فریادهای مادر اهالی را پای ساختمان می‌کشد. جمعیت حلقه می‌زنند به دور مادر و سر به آسمان می‌گیرند تا مرد عاشق را تماشا کنند.
سکانس آخر فرود خودخواسته پسر است از طبقه 16 ساختمان. «وحشتناک بود. هنوز صدای شکستن استخوان‌های پسر و فریادهای مادرش در گوشم است.»
یکی از فاکتورهای شناخته‌شده خودکشی مشکلات اقتصادی
حاشیه‌نشینی؛ مساله‌ای زاییده شرایط اقتصادی و اجتماعی جوامع. بافت شهری که در سال‌های اخیر تحت‌تاثیر وضعیت اقتصادی و بالا رفتن هزینه‌های زندگی تغییراتی به خود دیده است. به اعتقاد استادیار دانشکده روانپزشکی دانشگاه توانبخشی و سلامت اجتماعی، هزینه زندگی و اجاره‌خانه بسیاری از شهروندان را به حاشیه‌ها رانده است. «فهیمه سعید» بر این باور است حاشیه‌نشینی مترادف با مسائل و آسیب‌های اجتماعی است. «سعید» به «اعتماد» از یکی از فاکتورهای شناخته‌شده خودکشی می‌گوید؛ مشکلات اقتصادی. به اعتقاد «سعید» مشکلات اقتصادی عامل خطری است برای ایجاد اختلالات روانشناختی و افسردگی: «در اختلالات روانپزشکی، افسردگی مهم‌ترین و شایع‌ترین ریسک‌فکتور در خودکشی است.»
استادیار دانشگاه روانپزشکی دانشگاه توانبخشی و سلامت اجتماعی می‌گوید: «شرایط بد اقتصادی، هم ریسک است برای اختلالات روانپزشکی و هم ریسکی است برای اقدام به خودکشی. اگرچه ممکن است یک فرد اختلال روانپزشکی یا افسردگی نداشته باشد ولی در اثر استرس‌ها و شرایط نابهنجاری که در آن به ‌سر می‌برد اقدام به خودکشی کند.»
دسترسی خانواده‌های حاشیه‌نشین به رسانه‌ها و مدیاهایی با محتوای آموزشی، حداقلی است
در حاشیه بودن یعنی کاهش دسترسی به خدمات سلامت، به‌خصوص خدمات سلامت روان. به باور استادیار دانشکده روانپزشکی دانشگاه توانبخشی و سلامت اجتماعی ساکنان مناطق حاشیه‌نشین اغلب در برآورده کردن نیازهای اولیه‌شان مشکل دارند: «رسیدگی به سلامت روان یک پله بالاتر از نیازهای اولیه قرار دارد. درواقع شهروندان در ابتدای امر به‌دنبال تامین نیازهای اولیه‌شان هستند. در مرحله بعد به‌دنبال سلامت جسم می‌روند و بعد نوبت به سلامت روان می‌رسد. اگرچه در ایران کمتر کسی به دنبال سلامت روان می‌رود.»
به اعتقاد «فهیمه سعید» اگر کسی در حاشیه مشکل روانشناختی داشته باشد، کم‌بهره است: «بحث‌ بیمه‌ها در نپرداختن به سلامت روان دخیلند. بیمه‌ها گسترده شده‌اند اما پوشش‌دهی مناسبی ندارند.» به باور «سعید» بحث آموزش هم در آمار خودکشی‌ها تاثیرگذار است: «وقتی وارد حاشیه شهرها می‌شویم کیفیت آموزش در مدارس هم‌خوانی با مناطق برخوردار ندارد.»
حاشیه‌نشینی؛ دسترسی حداقلی به آموزش
آموزش تنها مختص کودکان و نوجوانان نیست و خانواده‌ها هم باید آموزش‌های لازم را ببینند. به گفته استادیار دانشگاه روانپزشکی دانشگاه توانبخشی و سلامت اجتماعی احتمال دسترسی خانواده‌ها در مناطق حاشیه‌نشین به آموزش‌های عمومی بی‌شک پایین است: «دسترسی این خانواده‌ها اغلب به رسانه‌ها و مدیاهایی که محتواهای آموزشی تولید می‌کنند حداقلی است.»
به باور او در این میانه رسانه‌ها هم قوی ظاهر نمی‌شوند. به عنوان مثال روزنامه 5هزار تومانی جایی در سبد خانوار این خانواده‌ها ندارد. قیمت اینترنت و گوشی‌های هوشمند هم احتمال دسترسی این خانوارها را به مسائل آموزشی کاهش داده است: «پایگاه‌های بهداشت مناطق می‌توانند در این حوزه جای خالی آموزش‌های مختلف را پر کنند؛ پایگاه‌هایی که خدمات آموزشی ارایه می‌دهند.» پایگاه‌های اجتماعی در مناطق مختلف شهری و روستایی آماده ارایه خدمات آموزشی به شهروندان هستند، البته به شرط مراجعه شهروندان: «زنان خشونت‌دیده یا مادران باردار با مراجعه به این پایگاه‌ها می‌توانند آموزش‌های موردنیازشان را ببینند. البته در این خصوص مساله اساسی دسترسی این افراد به این پایگاه‌هاست.»
روزنامه اعتماد
انتهای پیام/م